«قلندریه» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای روستایی با این نام، قلندریه (ساوه) را ببینید.
قلندران جماعتی از صوفیه ملامتی بودهاند که ملامت نفس و عدم تظاهر به آداب و رسوم اجتماعی و مذهبی را تا مرز بیقیدی و تخریب عادات کشاندند.
قلندریه در حدود قرن هفتم هجری در خراسان، هند، شام و بعضی بلاد دیگر شهرت و فعالیت داشتهاند. البته سابقهٔ قلندریه از قرن هفتم فراتر میرود؛ اما اوج شهرت آنان در این زمان بودهاست.
قلندران معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم میپوشیده و موی سر و ریش و سبیل (و حتی بعضی از آنان ابروی) خود را میتراشیدهاند. ابن بطوطه سبب مبادرت قلندران به تراشیدن ابرو را به شیخ جمالالدین ساوجی نسبت میدهد که برای رهایی از دام گناهی که زنی برایش گسترده بود، چنین کرد. از این رو مریدانش نیز این کار را مرسوم کردند.[۱]
جمال الدین از جمله بزرگان معروف این فرقه در اواخر قرن ششم بود. یکی از مریدان وی به نام محمد بلخی رسم جولق پوشی را به رسوم قلندریه افزود.[۲] در قرون بعد این طریقت به وسیله سید جلالالدین ثانی، معروف به مخدوم جهانیان (۷۸۵–۷۰۷) در هند و نقاط دیگر رواج یافت.
به گفته منابع قدیم و جدید[کدام؟]، واژهٔ قلندر از کلمه فارسی کلاندر (به معنی بزرگتر و مهتر) گرفته شدهاست.[۳]آنچه مسلّم است و شواهد مکرر نشان میدهد، کلمه قلندر در آغاز به معنی مکان تجمع اعضاء این فرقه از تصوف بوده که آنان را قلندری میخواندهاند. لغت قلندر از قرن ششم به بعد به معنی شخص به کار رفتهاست.[۴]
ظاهراً قدیمیترین مورد بهکارگیری لغت قلندری در ادبیات فارسی رباعی ذیل باشد که احتمالاً در اواخر قرن چهارم یا حتی قبل از آن سروده شدهاست:
.... دیگر زینلنام قلندری است… از کلاه نمد و پوست تخت به هوس افسر و سریر و از جریده و شاخ نفیر به فکر علم و نفیر افتاده و از چادر قلندری پا به خرگاه دارایی سلطنت گذاشت.[۱۲]
آرمینیوس وامبری[۱۳] در سیاحتنامه[۱۴] خود از قلندرخانههای قوجه و خیوه و خوقند یاد کردهاست:
.... در حینی که رفقا سر فرصت مشغول معاملات خود بودند، من به قلندرخانهای که در مقابل تنها دروازهٔ شهر (شوراخان) واقع است، مراجعت کردم و در آنجا چند درویش را دیدم که از فرط استعمال افیون به صورت یک پارچه استخوان درآمده بودند.[۱۵]
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست