پور یا فور (سانسکریت: पुरुषोत्तम پوروشَتَمه، لاتین: Pōrus، یونانی، Πῶρος) شاه پادشاهی کهن پوراوا در هندوستان بود که در منطقه پنجاب کنونی در میان رودهای جهلم و چناب قرار داشت. پور در سال ۳۲۶ پیش از میلاد در نبردی بزرگ در کنار رود جهلم با سپاه اسکندر مقدونی جنگید.

پور
پور (سوار بر فیل) در حال نبرد با اسکندر مقدونی، بر روی سکه یادبود پیروزی اسکندر (ضرب حدود ۳۲۴–۳۲۲ پ. م)
سلطنتح. ۳۲۷– ح. ۳۱۷ پ. م
زادهمنطقه پنجاب
درگذشتهح. ۳۲۱– ح. ۳۱۵ پ. م
منطقه پنجاب
اسکند و پور، نقاشی از شارل لابرون.

در متون فارسی او را پادشاه قنوج نوشته‌اند و در شاهنامه از او و نبردش با اسکندر بارها با نام فور نام برده شده‌است.

در متون قدیمی فارسی وصف او چنین آمده‌است: پور نام یکی از ملوک قدیمه هند. وی در زمان استیلای اسکندر مقاومتی کرد، ولی به اسارت افتاد. وقتی که او را به حضور اسکندر بردند از وی پرسید: «می خواهی که با تو چه معامله کنم ؟» گفت: «معاملهٔ شاهانه» این پاسخ موافق طبع اسکندر افتاد و از سر خون او در گذشت و ممالک وی را با بعض نواحی دیگر بدو بخشید. پور نیز در ازاء این محبت به تسهیل فتوحات او کمک کرد. اما پس از وفات اسکندر سرداران وی بر او نبخشودند و او را به قتل رسانیدند.

فور (پور) در شاهنامه فردوسی

ویرایش

بنا بر شاهنامه فردوسی[۱] [۲] اسکندر پس از مصالحه با کید در ادامه کشورگشایی نامه‌ای به فور می‌فرستد و خواستار پرداخت باج می‌‌شود:

چو آورد لشکر به نزدیک فوریکی نامه فرمود پر جنگ و شور

فور نامه را با تندی پاسخ می‌دهد. که تسلیم اسکندر نمی‌شود، که این سرآغازی بر جنگ می‌گردد.:

چو آن نامه برخواند فور سترگبرآشفت زان نامدار بزرگ

اسکندر که پی به قدرت سپاه فور برده بود و می‌دانست که در سپاه فور تعداد زیادی پیل جنگی وجود دارد، چاره را در به‌کارگیری نفت و آتش می‌یابد. زمانی که دو لشکر به‌هم می‌رسند، پیلان از آتش می‌گریزند و سپاه فور فرار می‌کند. جنگ همچنان در روزهای بعد ادامه دارد. با ادامه بی نتیجه جنگ اسکندر درخواست مبارزه تن‌به‌تن به فور را می‌دهد و فور آن را می‌پذیرد. در جنگ تن‌به‌تن اسکندر از لحظه‌ای غفلت فور استفاده می‌کند و او را از پای در می‌آورد.

سکندر بدو گفت کای نامداردو لشکر شکسته شد از کارزار
همی دام و دد مغز مردم خوردهمی نعل اسپ استخوان بسپرد
دو مردیم هر دو دلیر و جوانسخن گوی و با مغز دو پهلوان
دلیران لشکر همه کشته‌اندو گر زنده از رزم برگشته‌اند
چرا بهر لشکر همه کشتن استوگر زنده از رزم برگشتن است
میان را ببندیم و جنگ آوریمچو باید که کشور به چنگ آوریم
ز ما هرک او گشت پیروز بختبدو ماند این لشکر و تاج و تخت
ز رومی سخنها چو بشنید فورخریدار شد رزم او را به سور
تن خویش را دید با زور شیریکی باره چون اژدهای دلیر
سکندر سواری بسان قلمسلیحی سبک بادپایی دژم
بدو گفت کاینست آیین و راهبگردیم یک با دگر بی‌سپاه
دو خنجر گرفتند هر دو به کفبگشتند چندان میان دو صف
سکندر چو دید آن تن پیل مستیکی کوه زیر اژدهایی به دست
به آورد ازو ماند اندر شگفتغمی شد دل از جان خود برگرفت
همی گشت با او به آوردگاهخروشی برآمد ز پشت سپاه
دل فور پر درد شد زان خروشبران سو کشیدش دل و چشم و گوش
سکندر چو باد اندر آمد ز گردبزد تیغ تیزی بران شیر مرد
ببرید پی بر بر و گردنشز بالا به خاک اندر آمد تنش
سر لشکر روم شد به آسمانبرفتند گردان لشکر دمان

با کشته شدن فور سپاهیان او تسلیم می‌شوند و اسکندر آنها را می‌بخشد.

منابع

ویرایش
  1. شاهنامه فردوسی،تصحیح جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، جلد دوم، صفحه ۲۸۳
  2. شاهنامه فردوسی، بر پایه چاپ مسکو، انتشارات هرمس، صفحه ۱۱۲۱ تا ۱۱۲۶
  NODES
Done 1