فارسی

ویرایش

ریشه‌شناسی

پهلوی

  • /دیدَنْ/
  1. فرایند دریافتن چیزی با چشم/توانایی بینایی، معمولا بشکل ناخواسته/غیر منتظره:
    دیدن یه دوست قدیمی در خیابان خیلی باحال است.
    واژه دیدن معادل ابجد 68 تعداد حروف 4 تلفظ didan ترکیب (مصدر متعدی) [پهلوی: ditan] مختصات (دَ دَ) [ ع . دیدان ] (اِ.) منبع فرهنگ فارسی معین

دیدن

  • /دیدَنْ/
  1. چیزی/کسی را، معمولا بشکل ناخواسته/غیر منتظره، با چشم یا توانایی بینایی دریافتن:
    دوستانم را در صف دیدم.
    پسر هه را سر کوچه دیدم.
    یه نفر را دیدم که داشت صندوق را دستکاری می‌کرد.
  2. [به دیدن کسی رفتن] عیادت کردن:
    من به دیدن رفیق بیمارم رفتم.
  3. نگریستن؛ نگاه کردن:
  4. همه‌ی رفتارهایت را داشتم می‌دیدم.
  5. صلاح دانستن:
    درمیان گذاشتن اش با پلیس را بهتر دیدم [دانستم].


هَمْصَدْرْهای «دیدن»
بن‌گذشته بن‌کنون بن‌آینده
دید بین بینین[📍]
فعل‌های «دیدن»
عملواژه‌های «دیدن»
عملواژه‌های فرایندی ساده
گذشته
شخص مفرد جمع
اول شخص دوم شخص سوم شخص اول شخص دوم شخص سوم شخص
من تو او منان/ما تویان/شما اویان/آن‌ها
سادیک ️دیدم 📤 ️دیدی 📤 ️دید 📤 ️دیدیم 📤 ️دیدید 📤 ️دیدند 📤
آستانیک هی‌دیدم هی‌دیدی هی‌دید هی‌دیدیم هی‌دیدید هی‌دیدند
شروعیک تی‌دیدم تی‌دیدی تی‌دید تی‌دیدیم تی‌دیدید تی‌دیدند
جاریک فی‌دیدم فی‌دیدی فی‌دید فی‌دیدیم فی‌دیدید فی‌دیدند
فرجامیک وی‌دیدم وی‌دیدی وی‌دید وی‌دیدیم وی‌دیدید وی‌دیدند
پایانیک دی‌دیدم دی‌دیدی دی‌دید دی‌دیدیم دی‌دیدید دی‌دیدند
پیوستیک پی‌دیدم پی‌دیدی پی‌دید پی‌دیدیم پی‌دیدید پی‌دیدند
روالیک می‌دیدم می‌دیدی می‌دید می‌دیدیم می‌دیدید می‌دیدند
کنون
شخص مفرد جمع
اول شخص دوم شخص سوم شخص اول شخص دوم شخص سوم شخص
من تو او منان/ما تویان/شما اویان/آن‌ها
سادیک ️بینم 📤 ️بینی 📤 ️بیند 📤 ️بینیم 📤 ️بینید 📤 ️بینند 📤
آستانیک هی‌بینم هی‌بینی هی‌بیند هی‌بینیم هی‌بینید هی‌بینند
شروعیک تی‌بینم تی‌بینی تی‌بیند تی‌بینیم تی‌بینید تی‌بینند
جاریک فی‌بینم فی‌بینی فی‌بیند فی‌بینیم فی‌بینید فی‌بینند
فرجامیک وی‌بینم وی‌بینی وی‌بیند وی‌بینیم وی‌بینید وی‌بینند
پایانیک دی‌بینم دی‌بینی دی‌بین دی‌بینیم دی‌بینید دی‌بینند
پیوستیک پی‌بینم پی‌بینی پی‌بیند پی‌بینیم پی‌بینید پی‌بینند
روالیک می‌بینم می‌بینی می‌بیند می‌بینیم می‌بینید می‌بینند
آینده
شخص مفرد جمع
اول شخص دوم شخص سوم شخص اول شخص دوم شخص سوم شخص
من تو او منان/ما تویان/شما اویان/آن‌ها
سادیک ️بینینم 📤 ️بینینی 📤 ️بینیند 📤 ️بینینیم 📤 ️بینینید 📤 ️بینینند 📤
آستانیک هی‌بینینم هی‌بینینی هی‌بینیند هی‌بینینیم هی‌بینینید هی‌بینینند
شروعیک تی‌بینینم تی‌بینینی تی‌بینیند تی‌بینینیم تی‌بینینید تی‌بینینند
جاریک فی‌بینینم فی‌بینینی فی‌بینیند فی‌بینینیم فی‌بینینید فی‌بینینند
فرجامیک وی‌بینینم وی‌بینینی وی‌بینیند وی‌بینینیم وی‌بینینید وی‌بینینند
پایانیک دی‌بینینم دی‌بینینی دی‌بینیند دی‌بینینیم دی‌بینینید دی‌بینینند
پیوستیک پی‌بینینم پی‌بینینی پی‌بینیند پی‌بینینیم پی‌بینینید پی‌بینینند
روالیک می‌بینینم می‌بینینی می‌بینیند می‌بینینیم می‌بینینید می‌بینینند
عملواژه‌های نافرایندی ساده
انجامی
شخص مفرد جمع
اول شخص دوم شخص سوم شخص اول شخص دوم شخص سوم شخص
من تو او منان/ما تویان/شما اویان/آن‌ها
گذشته سادیک ️بدیدم 📤 ️بدیدی 📤 ️بدید 📤 ️بدیدیم 📤 ️بدیدید 📤 ️بدیدند 📤
شروعیک بتی‌دیدم بتی‌دیدی بتی‌دید بتی‌دیدیم بتی‌دیدید بتی‌دیدند
پایانیک بدی‌دیدم بدی‌دیدی بدی‌دید بدی‌دیدیم بدی‌دیدید بدی‌دیدند
پیوستیک بپی‌دیدم بپی‌دیدی بپی‌دید بپی‌دیدیم بپی‌دیدید بپی‌دیدند
روالیک بمی‌دیدم بمی‌دیدی بمی‌دید بمی‌دیدیم بمی‌دیدید بمی‌دیدند
من تو او منان/ما تویان/شما اویان/آن‌ها
کنون سادیک ️ببینم 📤 ️ببینی 📤 ️ببیند 📤 ️ببینیم 📤 ️ببینید 📤 ️ببینند 📤
شروعیک بتی‌بینم بتی‌بینی بتی‌بیند بتی‌بینیم بتی‌بینید بتی‌بینند
پایانیک بدی‌بینم بدی‌بینی بدی‌بیند بدی‌بینیم بدی‌بینید بدی‌بینند
پیوستیک بپی‌بینم بپی‌بینی بپی‌بیند بپی‌بینیم بپی‌بینید بپی‌بینند
روالیک بمی‌بینم بمی‌بینی بمی‌بیند بمی‌بینیم بمی‌بینید بمی‌بینند
من تو او منان/ما تویان/شما اویان/آن‌ها
آینده سادیک ️ببینینم 📤 ️ببینینی 📤 ️ببینیند 📤 ️ببینینیم 📤 ️ببینینید 📤 ️ببینینند 📤
شروعیک بتی‌بینینم بتی‌بینینی بتی‌بینیند بتی‌بینینیم بتی‌بینینید بتی‌بینینند
پایانیک بدی‌بینینم بدی‌بینینی بدی‌بینیند بدی‌بینینیم بدی‌بینینید بدی‌بینینند
پیوستیک بپی‌بینینم بپی‌بینینی بپی‌بینیند بپی‌بینینیم بپی‌بینینید بپی‌بینینند
روالیک بمی‌بینینم بمی‌بینینی بمی‌بینیند بمی‌بینینیم بمی‌بینینید بمی‌بینینند
دستوری
شخص مفرد جمع
اول شخص دوم شخص سوم شخص اول شخص دوم شخص سوم شخص
- تو - تویان/شما -
امر ️ببین 📤 ️ببینید 📤
نهی ️نبین 📤 ️نبینید 📤
هم‌مصدرهای «دیدن»

برگردان

ویرایش
کسی/چیزی را بشکل ناخواسته با توانایی بینایی دریافتن

دیدن /دَیْدَنْ/

  1. خوی، عادت، روش
  • دیدن /دیدَن/
  1. حلاج کننده، حلاج‌گر؛ حلاجی.


منابع .

فرهنگ فارسی معین

  NODES